محفل، محفل عشق و صفا بود. در جوار پیکر شهدایی غریب
شهدایی که سالها زائری جز آقا و سرورشون. اباصالح المهدی(عج) نداشتن.
شهداییکه شبهای جمعه.......
محفل، محفل عشق بود و عشقبازی...
محفل، محفل حسینی بود...
و چه سخت بود جدا شدن از این عزیزان دل ....
جدا شدیم، ولی دلها همه موندن.
دلهای توی معراجی شهدا جاموندن........
همه بروبچا آروم بودن. راه افتادیم سمتی پادگانی دژ. شبی جمعه را تو پادگان بودیم.
از زیری قرآن رد شدیم و واردی پادگان شدیم. خوابگاه و خادمین شهدا و شام و .....خور و پف.
البته بروبچ با صفا دعا کمیلشون ترک نشده بودا...
شبی جمعه را که میدونی... می شناسی؟ شبی گپ و گفتگو با آقا صاحب الزمانس.
شبی دردودل با گل نرگس، یوسف زهرا، مهدی فاطمه، حضرت بقیه الله (عج)...
شبی جمعه را که دیگه خوددون میدونین هر چی به نیمه شب نزیکتر می شی قلبا تندتر میزند....
اما این شبی جمعه ........ تا اومد صبح بشد.... خوش گذشت حسابی. لذت بخش بود. میدونی!؟...شاید یکی از لذت بخش ترین شبایی بود که توو سال گذرونده بودم. خلاصه بهترین احساسهای ناب گذشت.و صبح امید طلوع کرد. صبح جمعه..........
بعد از نماز صبح اومدم بیرون- (شکر خدا همه نمازها توی این سفر به جماعت برگزار میشد). توو فضای بازی که برامون با با گونی صورش کرده بودن. یه حیاط چی..... ال یاسین می چسبید... بروبچ با صفا هم ندبه هاشون به راه بود. آخه می دونی اونایی که دل و جونشون با آقاشون محکم جوش خوردس تمام روزا هفته را به امیدی طلوع صبح امید-صبح جمعه میگذرونن. خوش به سعادتشون-خوش به سعادتدون- آ التماسی دعا، اونم به شدت.
البته این صبحی جمعه ، یه جورای دیگه ای هم مهم بید..........صبح روز 24/12/86 روزی انتخاباتی مجلسی شورایی اسلامی.... که یوخده ماجرایی رای دادنی ما خنده دار آ قابلی توجه شده بود.ماجراش باحالس متنی بعدی برادون میارمش.
تا یادم نرفدس بگم که ما توو یه برنامه نسبتا مفصل صبحگاه پادگان دژ هم شرکت نمودیم آ بعدش راهی شدیم. راهی سواحل اروند........داشتیم می رفتیم جایی که .........